فرمانده گردان عراقی مستقر در خرمشهر ، بعد از جنگ توو کتابش نوشته بود.
بعد از اشغال خرمشهر ، هر روز صبح ، جنازه یکی از فرماندهان عالی رتبه عراقی ،توو دستشویی پیدا میشد.
بعدا کاشف به عمل اومد که یه نوجون 15 ساله خرمشهری به نام عبدالرضا خوواجی ، میاد زیر کامیون غذای عراقی ها میشینه و وارد مقر میشه و فرمانده های عراقی رو هلاک می کنه.
فرمانده استخبارات عراق ، یقه این نوجون رو میگیره و میگه اینجا چیکار می کنی؟
برگشت گفت : ولم کن تا بگم
بعد از اینکه فرمانده عراقی رهاش کرد ، دست گذاشت و مقداری از خاک رو برداشت و گفت : اینجا خونه منه ، تو باید بگی که اینجا چیکار می کنی؟
فرمانده عراقی خشکش زد.
بعد هم انقدر این شهید 15 ساله با رشادت حرف زد که سرانجام حکم اعدامش اومد و توو خاک خرمشهر ، تیر بارونش کردن.
غیرت رو باید از این شهید 15 ساله یاد گرفت.