گفت و گو با امير سرتيپ دوم خلبان « والي اويسي » جانشين معاونت عمليات نهاجا در مورد امير سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي
بخش دوم و پاياني
گفت و گو از : حسين زكريائي عزيزي
اشاره : بخش نخست گفت و گوي ما با امير سرتيپ دوم خلبان « والي اويسي » جانشين معاونت عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران كه حول محور سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي بود را روز يكشنبه 84,5,16 در همين صفحه (جبهه و جنگ ) خوانديد. آنچه پيش روي شماست بخش دوم و پاياني اين گفت و گو است كه ضمن تشكر و قدرداني از روابط عمومي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران , بخصوص برادر بزرگوار جناب سرهنگ ماهيني و همكارشان جناب سروان خدابخشي , از نظر شما مي گذرانيم .
ث براي اينكه بيشتر با ابعاد شخصيتي شهيدبابايي آشنا شويم , احساس مي كنم از زماني كه از اتاش هيد بابايي خارج شديد بيشتر صحبت كنيم بهتراست .
ببينيد من وقتي از اتاق خارج شدم يك تحول روحي در من ايجاد شده بود و براي من اين ديدار جذابيت خاصي داشت زيرا قبل از ملاقات با ايشان , من براي خود فلسفه بافي كرده شركت نكنم . و تمام حرفهاي خودم را F 41 بوم تا در كلاس گفتم و مطمئن بودم كه هر شخصي استدلالهاي مرا گوش كند مي پذيرد كه من در كلاس F 41 شركت نكنم .
نوعي امتياز F 41 البته ناگفته نماند شركت در كلاس خاص بود و ما از بين تعداد زيادي نيرو گزينش شده بوديم وقرار بر اين بود كه ما گردان ايرتوكراند (تيراندازي هوا به راه اندازي نمائيم . كه قبلا F 41 زمين ) را در كلاس هواپيماي ايرتواير بود كه در نهايت با گذشت هر چند زمان طولاني , ما به اين مهم دست يافتيم و براي اولين بار در مانور حيدر كرار از اين مهم استفاده كرديم . در صورتي كه هيچ اطلاعاتي در باره اين وسيله نداشتيم و هر يك از نفرات شخصا تمرين مي كردند و ما اين كار را براي اولين بار در كشور انجام داديم . خلاصه بعد از خروج از اتاق سرهنگ بابائي , با خود فكر مي كردم كه شركت كنم و هيچ F 41 چگونه شد كه من پذيرفتم تا در كلاس جوابي ندادم و نتوانستم جواب بدهم .
البته ناگفته نماند من در محيط نظامي قرار داشتم و نمي توانستم از دستور مافوق سرپيچي كنم . ولي علت واقعي احضار بنده از سوي ايشان اين نبود كه ايشان به بنده دستور را ابلاغ نمايند . بلكه قصد داشتند نقطه F 41 حضور در كلاس را بدانند و با آنها آشنا F 41 نظرات افراد اعزامي به كلاس شوند و با آنها گفتگو كنند. و مابراي گرفتن دستور شركت در به اينجا نمي آمديم زيرا دستورات از طريق نامه F 41 كلاس اعلام مي شد.
بعد از ترك اتاق به خود مي باليدم , چرا كه با فردي شناخته شده از نيروي هوايي ديدار كردم , آقاي بابائي را تقريبا اكثر پرسنل نيروي هوايي مي شناختند. البته حرف و حديث هائي دال بر جواني وكم تجربيگي ايشان وجود داشت زيرا ايشان آن زمان تازه از درجه سرواني به سرهنگي ارتقا يافته بودند.
ث من نيز همين مورد را مي خواستم از شما سئوال كنم كه نگاه مديران و مسئولان آن زمان نسبت به شهيد بابائي و نگاه خلبانان و كادر نيروي هوايي نسبت به ايشان چگونه بود
در نگاه مسئولين آن زمان در نظام نوعي رقابت وجود داشت كه تعدادي از نيروها از سرهنگ بابائي در آنجا قديمي تر بودند و در اوايل كار , زياد خشنود نبودند , زيرا شهيدبابائي از درجه سرواني به يكباره به درجه سرهنگي , نائل شده بودند و به عنوان معاونت عمليات نهاجا انتخاب شده بودند و اين اتفاق زياد براي آن دسته از عزيزان قديمي خوشايند نبود. ولي بايد عرض كنم آن دسته از افرادي كه اين تغيير و تحول را خوشايند نمي دانستند بعدها اقرار كردند كه اين انتخاب بهترين انتخاب بوده است . البته برخي از دوستان بعد از شهادت ايشان اين مطلب را بازگو كردند.
سرهنگ بابائي خيلي از افراد را به عنوان مشاور به همكاري دعوت كردند البته آنهائي را كه قديمي تر بودند وتجربه بيشتري داشتند , در باره ديدگاه مديران آن زمان بايد بگويم دو گروه بودند دسته اول دسته اي كه از ايشان قديمي تر بودند كه فكر مي كردند كه بهتراز شهيد بابايي مي توانند عمل كنند و در عمل نسبت به ايشان برتر هستند.
و دسته دوم دسته اي از مديران بودند كه با تجربه بالا و حتي سابقه بيشتر از ايشان , از ايشان حمايت مي كردند و گروه بعدي كساني بودند كه زير مجموعه مديران بودند كه اكثر آنها جوان و تازه كار بودند كه باز تعدادي از جوانان تحت تاثير تبليغات بر ضد شهيد بابايي قرار گرفته بودند و تعدادي نيز كه ايشان را مي شناختند و با ايشان كار كرده بودند از ايشان حمايت مي كردند در نهايت بايد عرض كنم با توجه به مسئوليت شهيد بابائي كه بطور مستقيم با خلبانان در ارتباط بودند , اكثريت خلبانان جوان ايشان را قبول داشتند و مديريت ايشان را تحسين مي كردند , زيرا مدافع فرد مظلوم بودند و از حق محرومين و مظلومين دفاع مي كردند. البته منظور از افراد محروم محروميت افراد از نوع مالي نيست بلكه افرادي بودند به شايستكي لازم خويش نرسيده بودند.
ايشان با اخلاص خاص خويش بين همه افراد دوستان زيادي پيدا كرده بودند , بطوريكه بعد از شهادت , حتي آنهائيكه از ايشان دل خوشي نداشتند براي ايشان اشك ريختند و تاسف خوردند كه چه گوهري از دست آنهاخارج شده است .
و آنهائيكه شهيد بابائي را نشناخته بودند نيز ناراحت بودند كه چرا ايشان را نشناختند .البته حتي نزديكان شهيد بابائي درباره ايشان اطلاعات كافي نداشتند.
ما در بين نيروهاي هوايي يك نفر سرلشكر خلبان بسيجي داريم كه اين يك نفر , شهيد بابايي بودند و خود بسيجي ها نيز شهيدبابايي را به عنوان يك بسيجي قبول دارند.
يكي از مباحثي كه هميشه مطرح است , پروازهاي شهيد بابايي در زمان تصدي مسئوليت مي باشد , يعني با اينكه ايشان معاونت عمليات نهاجا بودند ولي پرواز را ترك نكردند شما به عنوان يك خلبان در اين زمينه توضيحي داريد
در اين خصوص لازم است عرض كنم كه ايشان روش و رويه فرماندهان صدر اسلام را براي خود برگزيده بودند و در عمل از آنها پيروي مي كردند. به اين صورت كه قبل از اينكه ماموريتي را به كسي واگذار كنند در صورت امكان شخصا آن را انجام مي دادند.
ايشان ابتدا مسير پرواز را با خودرو بررسي مي كردند و اين در صورتي بود كه ايشان مجوز پرواز با همه هواپيماهاي نيروي هوايي را در اختيار داشتند.
به هر حال ايشان ابتدا مسير را شناسايي مي كردند , سپس اطلاعات كافي را بدست مي آوردند. بعد به تيم , اجازه عمليات مي دادند , از دلايلي كه ايشان هميشه پرواز مي كردند يكي اين بود كه به همگان ثابت كنند , فقط دستور نمي دهند , بلكه در عمل زودتر از ديگران وارد عمل مي شوند.
كه اين كار باعث مي شد از خيلي حرف و حديثها پيشگيري شود. دوم اينكه پرواز مي كردند تا مسير را كاملا شناسايي كنند تا نيروها را با اطلاعات كافي وارد عمل نمايند و كمتر با مشكل مواجه شوند. به همين دليل با انواع مختلف هواپيماها پرواز مي كردند.
ولي نه به عنوان فرمانده , بلكه به عنوان يكي از اعضاي عادي گروه پرواز مي كردند و هميشه سعي مي كردند كه در كنار افراد با تجربه پرواز كنند و دستورات را نيز رعايت مي كردند. چون طبق قانون يك نفر نمي تواند با دو هواپيما در يك لحظه بپرد. ايشان هميشه با معلم گروه پرواز مي كردند ولي وجود ايشان به نيروها روحيه مي داد. وقتي در پايگاه نيروها مي ديدند كه معاونت عمليات , خودش ابتدا وارد كار مي شود و هيچ زمان به افراد نمي گويد كه فقط شما پرواز نمائيد از اين حركت ايشان روحيه مي گرفتند مانند فرماندهان صدر اسلام كه هميشه براي نيروهايشان الگو بودند.
ايشان بطور غيرمستقيم روحيه شجاعت , ايثارگري و دلاوري را به افراد آموزش مي دادند. آموزشهاي ايشان عملي بود و مانند مباحث كتاب تئوري نبود.
ث شما امروز جانشين معاونت عمليات نهاجا هستيد به نظر شما بين معاونت عمليات زمان شهيد بابايي و معاونت عمليات اكنون چه شباهتها و تفاوتهايي وجود دارد آيا اصلا روحيه ايشان در شما نيز تكثير گذاشته است و تا چه حدودي از روحيه مديريتي ايشان در خصوص كار خويش الگوبرداري كرده ايد
اولا قياس در اسلام مردود است , ولي اصلا نمي توان گفت وضعيت معاونت عمليات فعلي با معاونت عمليات آن زمان يكي است و نيز معاونت آن زمان درگير جنگ و گرفتاريها بود و بايد با نامردي تمام دنيا دست و پنجه نرم مي كرد چرا كه تمام دنيا يكي شده بودند تا ما را شكست دهند.
به قول امام (ره ) كه مي فرمودند : دست آمريكا از آستين صدام بيرون آمد. زيرا در ظاهر با صدام درگير بوديم ولي در باطن با دنياي استكبار درگير بوديم و گرفتاري معاونت عمليات بسيار بود زيرا براي هر پرواز , كلي نامه نگاري لازم است حال فرض كنيد پروازهاي زمان جنگ چه مقدار بوده است . شهيد بابائي به موقع به تمامي كارهاي خويش مي رسيد , پرواز مي كرد جلو دار بود , دستور پرواز صادر مي كرد و با ماشين مسير را شناسايي مي نمود و غيره .
ما نيز سعي مي كرديم حتي به اندازه سرسوزن از روحيه سلحشوري ايشان داشته باشيم ولي واقعيت امر امكان ندارد كه ما براي يك ساعت در طول روز مانند ايشان عمل كنيم . چون ما از صبح كه به اداره مي آئيم تا ساعت 7 غروب فقط كارهاي اداري انجام مي دهيم و نظارت مي كنيم با اين مقدمه كه تعداد كارها نسبت به زمان جنگ بسياركمتر شده است . و اگر بخواهيم تجربه را مقايسه كنيم تجربه زماني ما بيشتر است زيرا سالها طول كشيده است كه ما اين تجربه را بدست آوريم ولي ايشان در زمان جنگ داراي تجربه اي بسيار بالا و گران قيمت بودند ايشان در آن زمان در همه پايگاهها حضور داشتند , به همه جا سر مي زدند. در جلسات متعدد شركت مي كردند و همه كارها را بسيار خوب انجام مي دادند بطوريكه هيچ يك از نامه ها به تاخير نمي افتاد. اما امروز در بعضي ازروزها مجبور به دادن تذكر هستيم كه كار ما زودتر انجام شود.
ما سعي كرديم رفتار و كردار امثال ايشان و شهيد اردستاني را سرلوحه زندگي خويش قرار دهيم . شايان ذكر است كه بگويم دنيا ديگر به خويش مانند شهيد بابائي و شهيد اردستاني نخواهد ديد.
ث بعد از اولين برخورد , چه مقدار با ايشان برخورد داشتيد و رابطه شما با يكديگر چگونه شد
رفتم , و تا آن زمان نمي دانستم F 41 من براي طي آموزش ايشان براي مسافرت از ماشين استفاده مي كند. و زندگي ساده اي دارد. ايشان با يك پاترول لندكروز سفر مي كردند كه عقب ماشين يك پتو داشتند براي استراحت و از اين پتو استفاده مي كردند. تمام اين حرفها را بنده شنيده بودم ولي به چشم نديده بودم و نمي توانستم باور كنم كه چگونه مي شود ماشين در حال حركت باشد و يك نفر عقب لندكروز با يك پتو بخوابد زيرا جاده ها داراي پستي و بلندي است و فرد به بالا و پائين پرتاب مي شود. مدتي بعد يك روز صبح زود به گردان پروازي رفتم و متوجه شدم كه يك نفر كنار شوفاژ , پتويي بر سركشيده و روي زمين خوابيده است . ابتدا فكر كردم كه سرباز است و قصد كردم به او تذكر بدهم كه سرباز , اينجا جاي خواب نيست . (البته هنوز وقت كار نبود و من زودتر از زمان اداري وارد گردان شده بودم , لذا يك لگد به او زدم و بعد از اينكه او پتو را كنار زد متوجه شدم شهيدبابايي است كه بامن سلام و عليك كرد و گفت : بگذار كمي استراحت كنم . كه من از خجالت فرار را بر قرار ترجيح دادم . و بعد از شروع وقت اداري كاري , خجالت مي كشيدم با ايشان روبرو شوم . بعد از اين ماجرا يك بار ديگر ايشان را در بوشهر ديدم ايشان گاهي براي سركشي به بوشهر مي آمدند و در مواقع كمبود نيرو داوطلبانه وارد عمل مي شدند , زيرا مي خواستند هم از صحنه با خبر شوند و هم تجربه خويش را انتقال دهند , ايشان آنجا عملا درس انسان سازي به ما دادند.
به هر حال بعداز آن جريان در گردان پروازي مرا ديدند و . (البته قصد و غرض F 5 بهتر است يا F 41 گفتند كه حالا ايشان اين بود كه من آن صحنه قبلي را فراموش كنم .) و من بهتر است . واقعا هم بهتر است و هم تكنولوژي F 41 گفتم كه بالايي داشت .
به نفع شماست . حالا F 41 بعد گفتند : من كه به شما گفتم به شما ثابت شده و خدا را شكر كه شما راضي هستيد بعد در ادامه گفتند : راستي , شما هميشه صبح ها زودتر از وقت اداري سر كار حاضر مي شويد كه من با خجالت صحنه آن روز را بياد آوردم و گفتم : نه , ولي چون بنده ساكن خانه اصفهان هستم قدري زودتر از ديگران در محل كار حاضر مي شوم ..
ث از آخرين برخوردتان با ايشان بگوئيد.
فكر مي كنم ماه مبارك رمضان بود زمانيكه ايشان درجه تيمساري گرفته بودند. آن زمان بنده در بوشهر مامور بودم . ماه مبارك رمضان بود و ما براي خوردن سحري بيدار شديم و به سلف سرويس آمديم . آن روز سحر گلابي و زولبيا و چيزهاي ديگري روي ميز چيده بودند كه من با ديدن آن تعجب كردم , زيرا روزهاي قبل از اين چيزها خبري نبود. يكي از بچه ها گفت : اينها را تيمسار بابائي آورده اند.
بعد از چند دقيقه ايشان نيز وارد سلف سرويس شدند و با يكديگر سحري خورديم , بعد گفتند بچه ها مقداري از اين گلابي ها را براي افرادي كه قادر به گرفتن روزه نيستندكنار گذاشته ام . لطفا اينها را بدست آن عزيزان برسانيد و اين به معناست كه ايشان به فكر همه بودند.
من فكر مي كنم بعد از آن سحر ديگر اين شهيد بزرگوار را نديدم . تا زمان شهادت ايشان كه بنده در بوشهر بودم . ايشان نيز قبل از شهادت در بوشهر بودند يعني ازبوشهر رفتند و شهيد شدند.
ث از خبر شهادتشان چگونه مطلع شديد
ما از اصفهان بصورت مامور به بوشهر مي رفتيم و ايشان هر زمان مي آمدند از اميديه و جاهاي ديگر نيز سركشي مي كردند. ايشان از بوشهر به اميديه رفتند و از اميديه به تبريز سفر كردند كه آن اتفاق رخ داد.
يكي از نيروها از ايشان سئوال كرده بود كه شما چرا به همراه خانواده وآقاي اردستاني براي حج نرفتيد. مگر شما قرار نداشتيد كه به حج برويد ايشان گفته بودند كه حج من همين خليج فارس است . زيرا آن زمان صدام تعدادي موشك گرفته بود و حملات شديدي بر روي نفت كشهاي ايران انجام مي داد. بطوريكه جنگ نفت كش ها به اوج خودش رسيده بود و شهيدبابايي قصد داشتند آن شاهرگ حياتي را باز نگه دارند. لذا از آنجا به تبريز عزيمت كردند و در روز عيد قربان در بوشهر بوديم كه خبر شهادت ايشان به ما اعلام شد. كه يك خبر باورنكردني بود. متاسفانه من به مراسم تشييع ايشان نرسيدم ولي در مراسم هفت ايشان شركت كردم .
ث 18 سال از تاريخ شهادت سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي مي گذرد , اكنون اگر ما بخواهيم شهيد بابايي را در يك جمله خلاصه كنيم شما از چه كلماتي استفاده مي كنيد
اگر بخواهيم در يك جمله ايشان را توصيف كنيم , مختصر و مفيد مي گويم كه ايشان يك فرمانده توانمند و يك استراتژيست تمام عيار نيروي هوايي بودند.
روز عيد قربان من در بوشهر بودم كه خبر شهادت ايشان را شنيدم . براي من شهادت ايشان باور نكردني بود
در مواقع كمبود نيرو , ايشان داوطبانه وارد عمل مي شدند , زيرا مي خواستند هم از صحنه با خبر شوند و هم تجربه خودشان را انتقال دهند , ايشان آنجا عملا درس انسان سازي به ما مي دادند
ما سعي مي كنيم رفتار و كردار امثال شهيد بابايي و شهيد اردستاني را سرلوحه زندگي و كارمان قرار دهيم . ولي بايد بگويم دنيا ديگر به خويش مانند شهيد بابايي و اردستاني نخواهد ديد