او يك استراتژيست تمام عيار نيروي هوايي بود

جمله تاریخی شهید !!
سپتامبر 13, 2021
شهید عباس بابایی
شهيد بابايي يك استراتژيست تمام عيار بود (2)
سپتامبر 19, 2021
شهید عباس بابایی

او , يك استراتژيست تمام عيار نيروي هوايي بود
گفت و گو با اميرسرتيپ دوم جانشين معاونت عمليات نيروي هوايي ارتش در مورد سرلشكر خلبان , بسيجي شهيد عباس بابايي
گفت و گو از : حسين زكريائي عزيزي
اشاره : ديروز 15 مرداد ماه مصادف بود با هجدهمين سالگرد شهادت اميرسرلشكر خلبان , بسيجي شهيد عباس بابايي , معاونت عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران كه روز جمعه 15 مرداد ماه سال 1366 مصادف با روز عيد قربان , در يك ماموريت داوطلبانه هوايي به فوض عظيم شهادت نائل آمد.
به همين مناسبت براي آشنايي بيشتر با اين شهيد بزرگوار , گفت و گويي با امير سرتيپ دوم خلبان « والي اويسي » جانشين محترم معاونت عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران , كه در زمان شهادت يكي از خلبانان موفق و از نيروهاي اين شهيد بزرگوار بودند , ترتيب داديم كه از نظر شما مي گذرانيم . اميد آنكه خداوند ما را از شفاعت اين شهيد بسيجي بهره مند سازد. انشاالله
در آستانه سالگرد شهادت سرلشكر خلبان شهيد عباس بابايي , معاونت عمليات نهاجا هستيم و موضوع گفت وگوي ما با شما , همانطور كه مي دانيد در مورد اين شهيد بزرگوار است , جا دارد در ابتداي گفت و گو از نحوه آشنايي تان با اين شهيد بزرگوار بفرمائيد.
بسم الله الرحمن الرحيم . بادرود به روح پرفتوح رهبر كبير انقلاب اسلامي و با سلام به محضر فرماندهي محترم كل قوا و درود بر ارواح پاك شهداي جنگ تحميلي , علي الخصوص شهداي نيروي هوايي بالاخص شهيد سرلشكر خلبان عباس بابائي .
در ابتدا بايد خدمت شما عرض نمايم كه آشنايي بنده با شهيد بابايي در سال 1364 صورت گرفت كه در آن سال بنده در يكي از پايگاههاي نيروي هوايي مشغول خدمت بودم كه در آنجا از محضر شهيد اردستاني , فيض مي برديم .
در آنزمان شهيد اردستاني نيروها را جمع كردند و به همه اعلام كردند كه ما قصد داريم چند نفر از شما را براي آموزش بفرستيم . ايشان ابتدا از دوستان بطور داوطلبانه F 41 پرواز با تقاضاي نيرو كردند كه بغير از بنده , 4 نفر ديگر نيز داوطلب شدند.
لازم به تصريح است چون بنده در داخل پايگاه داراي نداشتم , F 41 جايگاه خوبي بودم , عزمي جزم براي آموزش زيرا قرار بود در آنجا (پايگاه ) تدريس نمايم . ولي به علت رقابت دوستانه با ديگر نفرات بنده نيز داوطلب شركت در دوره شدم . F 41 آموزش
البته ناگفته نماند كه بنده پيش خودم نقشه كشيده بودم كه در وسط كار به شهيد اردستاني بگويم كه در وسط كار به شهيد اردستاني بگويم كه استخاره كرده ام و بدآمده است .
و از ادامه كار كنار مي كشم . زيرا قصد نداشتم جايگاه را از صفر شروع نمايم . F 41 خويش را از دست دهم و آموزش بسيار پيچيده و مدرن بود كه درس هاي آن نيز F 41 هواپيماي سنگين و سخت بود.
به همين دليل شهيد اردستاني اسم من و يكي از دوستان ديگر , بنام امير رمضاني كه معاون عمليات وقت پايگاه بود را رد نمودند , ايشان , ما دو نفر را به عنوان نفرات اصلي و يكي از دوستان ديگر , بنام آقاي صادقي را بعنوان ذخيره معرفي كردند. بنده با خود فكر مي كردم با وجود فرد جايگزين براحتي مي توانم انصراف دهم به هر حال شهيد اردستاني به زيارت حج رفتند و ما به ايشان دسترسي نداشتيم . تا از ايشان مرخصي بگيريم .
در تهران تلفني به ما اعلام كردند كه نزد معاونت عمليات وقت نهاجا كه سرهنگ بابايي بودند , برويم . تا آن زمان بنده فقط يكبار آقاي بابائي را , در زمانيكه مقام معظم رهبري , به پايگاه دوم شكاري تشريف آورده بودند , ديدم . البته مقام معظم رهبري , آنزمان رييس جمهور بودند و شهيدبابائي در پرواز هواپيماي ايشان به پايگاه , اسكورت ايشان بودند.
در همان تماس تلفني من گفتم , اكنون لباس نظامي ندارم , چگونه خدمت معاونت محترم عمليات برسم اگر اجازه بدهيد بعدا آنجا بيايم و در اين باره صحبت نمائيم . جواب دادند كه خير. امكان ندارد , دستور را اجرا كنيد.
البته ناگفته نماند منظور بنده از اين جواب اين بود كه تا زمان رفتن به دفتر معاونت عمليات , شهيد اردستاني از زيارت حج برگردند.
زيرا به تنها كسي كه مي توانستم بگويم اسم مرا از كلاس حذف نمايد . ايشان بودند . زيرا ايشان نسبت به بنده , F 41 بسيار لطف داشتند و بنده نيز ارادت خاصي نسبت به ايشان داشتم .
اين موضوع به كجا انجاميد , آيا بالاخره رفتيد


بله . با اين اوصاف تصميم گرفتم كه به معاونت عمليات بروم و تمام حقايق را بگويم , يعني بگويم كه بنده نيرو قديمي پايگاه هستم . و اگر بخواهم از پايگاه خارج شوم و در كلاس شركت نمايم , زياد به نفع نيروي هوايي نيست (و از قبل F 41 براي تمام سئوالات احتمالي و معاونت عمليات پاسخ تعيين كردم )
خلاصه با لباس شخصي به دفتر معاونت عمليات رفتم و شهيد بابايي بنده را به حضور پذيرفتند , ايشان با لباس نظامي ,
موهايي كوتاه در اتاق .پشت ميزشان نشسته بودند. وارد شدم و سلام كردم و به دليل نداشتن لباس نظامي از ايشان عذرخواهي كردم و گفتم بنده در مرخصي بودم كه شما دستور فرموديد , خدمت شما برسم , بنده نيز اطاعت امر كردم .
ايشان در حاليكه سر خويش را پائين گرفته بودند , فرمودند آيا مي دانيد كه شما براي چه چيزي به اينجا آمده ايد , گزينش F 41 گفتم بنده براي شركت در كلاس آموزش هواپيماي شده ام , ولي زياد تمايل ندارم , البته تكنولوژي و مدرنيزه بودن جا افتاده ام و F 5 آن را دوست دارم , ولي بنده در هواپيماي چيزي به معلم شدن بنده نمانده است و قرار است جناب آقاي اردستاني در كلاسهاي بعدي از بنده به عنوان معلم استفاده نمايد. من نيز در پايگاه نيروي قديمي هستم و دوست دارم بقيه خدمتم را در پايگاه بمانم و فكر مي كنم به نفع نيروي هوايي بمانم . F 5 است كه من در گروه
خب ايشان چه جوابي دادند
بعد از اتمام حرفهاي من , آقاي بابائي , با سادگي , متانت و لهجه خاص خويش گفت : اينگونه كه شما مي گوئيد نيست . نيروي هوائي نفع خويش را بهتر از شما مي داند , شما نيز با سرنوشت خودتان بازي نكنيد , از خواست خدا پيروي كنيد كه هم به نفع شما و هم به نفع نيروي F 41 رفتن شما به كلاس هوايي است .
آنروز سرهنگ بابائي دلايل بي شماري براي من ذكر كردند و من در هنگام بيانات ايشان در پي اين بودم كه چگونه ايشان را شركت نكنم . F 41 متقاعد سازم تا در كلاس
بعد از اتمام صحبت هاي ايشان من هيچ حرفي براي گفتن نداشتم و فقط به ايشان گفتم : چشم , من در كلاس شركت مي نمايم و احترام نظامي گذاشتم . ايشان گفتند : چند لحظه نيز F 41 صبر كنيد . شما اگر بخواهيد و سعي كنيد در كلاس موفق خواهيد شد و روزي مي توانيد معلم شويد , الان نيز زمان جنگ است و خيلي سريع مي توانيد ترفيع بگيريد.
اين خلاصه اولين ديدار و گفتگوي بنده با ايشان بود.
شما فرموديد كه يكبار نيز در پايگاه دوم شكاري ايشان را ديده بوديد كه در حقيقت آنجا , اولين جلسه برخورد كلامي شما با ايشان بوده است !
بله .همين طور است البته ايشان در آنزمان مسئول نبودند بلكه بعنوان اسكورت هواپيماي مقام معظم رهبري كه آن زمان رييس جمهور بودند , به اصفهان آمدند.
اينجا يك سئوالي مطرح مي شود و آن اين است كه شما قبل از اينكه خدمت شهيد بابايي برسيد , فكر مي كرديد مي توانيد ايشان را منصرف كنيد حال آنكه رفتيد و متقاعد شديد يعني شهيد بابايي شما را منصرف از تفكرتان كرد. وقتي از در اتاق ايشان خارج شديد چقدر تفكرتان در مورد شهيد بابايي تغيير نمود
در واقع ما با يكديگر خيلي اختلاف داشتيم , درباره شخصيت ايشان نيز نقل قولهايي شده بود , ولي من تا آنزمان هيچ شناختي نسبت به ايشان نداشتم . به همين دليل تا قبل از ملاقات ايشان نمي توانستم درباره ايشان قضاوت نمايم .
ولي بعد از ملاقات مطمئن شدم كه ايشان لياقت معاونت عمليات نهاجا را كاملا دارا هستند.
البته شناخت بنده مدتي بعد كاملتر شد. ايشان انسان به معناي واقعي بودند , سنگ صبور ديگران مي شدند , بطوريكه تا هر زمانيكه شما حرف براي گفتن داشتيد , پاي حرفهاي شما مي نشستند و اصلا آزرده خاطر نمي شدند. (اگر خداي ناكرده كسي به ايشان ناسزا مي گفت , هيچ واكنشي از خودشان نمي دادند) بعد از اينكه از اتاق ايشان خارج شدم ديدگاهم نسبت به ايشان كاملا تغيير كرد , در نظر من اين سرهنگ بابائي با آن سرهنگ بابائي قبلي كاملا متفاوت بود.
من قبل از اين ديدار ايشان را فردي ساده مي پنداشتم كه شايد حتي توانمندي اداره عمليات كوچكي را هم نداشته باشند , ولي بعد از يك جلسه 20 دقيقه اي با ايشان متوجه توانمنديهاي ايشان شدم . ناگفته نماند ايشان آنزمان , تازه عهده دار معاونت عمليات نهاجا شده بودند.
در آنروز بنده باكلي دليل ومدرك قصد انصراف از شركت را داشتم كه قبل از ملاقات نيز به همه دوستان F 41 در كلاس گفته بودم كه شخص معاونت عمليات را قانع مي كنم تا از صرف نظر نمايد . به همين دليل به F 41 شركت بنده در كلاس آقاي صادقي كه نيروي جايگزين بودند , زنگ زدم (و ايشان نيز بودند) و گفتم شما آماده رفتن باشيد . F 41 مشتاق شركت در
يعني شما در ذهن خويش اينگونه تصور مي كرديد كه مي توانيد نظر معاونت عمليات را تغيير دهيد ولي نشد.
بله , ولي هنگام گفتگو , ايشان بنده را كاملا اسير گفته هاي خويش نمودند و قدرت تفكر و بحث را از بنده سلب كردند. صحبتهاي ايشان همراه با منطق و آگاهي بود بگونه اي كه اكنون باوجود گذشت زمان نسبتا زياد از آن روز , هر زمان قصد بيان گفته هاي ايشان را دارم , اشك در چشمانم جمع مي شود. آن روز حالت ايشان . حالتي روحاني و معنوي بود. و گفتار ايشان عاري از هرگونه شكل دستوري .
طرز بيان ايشان به گونه اي بود كه من مشتاقانه اعلام كردم شركت مي كنم , به همين دليل F 41 كه در كلاس هاي هواپيماي به محض خروج از اتاق به همه دوستان زنگ زدم و شركت را اعلام كردم كه اين امر باعث F 41 مشتاقانه خويش در كلاس شگفتي تمام آشنايان شده بود.
شركت نموديم تا اينكه در F 41 به هر حال ما در كلاسهاي طول كلاس براي ما مشكلي پيش آمد و من از طريق تلفن مشكل خويش را با سرهنگ بابائي مطرح نمودم و ايشان به بنده گفتند شما از آنجا تكان نخوريد , من مشكل شما را حل خواهم كرد. پس با يك تلفن مشكل مرا حل نمودند.
ث اين در صورتي بود كه شما نبايد به ايشان زنگ مي زديد. ولي تجربه برخورد و ديدار اول به شما اجازه داد تا از ايشان كمك بگيريد. درست است
بله : من خودم مي دانستم كه كار من از نظر سلسله مراتب خلاف قانون است اما ايشان بعد از تماس آن روز به بنده فرمودند كه اگر براي شما مشكلي پيش آمد مي توانيد با بنده در ميان بگذاريد. به دليل همين شخصيت بخشي ايشان به بنده , من آن روز به ايشان زنگ زدم و مشكل خودم را مطرح نمودم .
ايشان در حالي كه سرشان پائين بود گفتند : شما با سرنوشت خودتان بازي نكنيد , از خواست خدا پيروي كنيد كه رفتن شما هم به نفع شما و هم به نفع نيروي هوايي است F 41 به كلاس
ايشان انسان به معناي واقعي بودند و سنگ صبور ديگران مي شدند , بطوريكه تا هر زمانيكه شما حرف براي گفتن داشتيد پاي حرف هاي شما مي نشستند و اصلا آزرده خاطر نمي شدند